سفارش تبلیغ
صبا ویژن
12:55 عصر
101
سفر به وادی فرشتگان3..(گذری به حرم سلطان)..(برگزیده پارسی نامه)

ما از شیراز قرار بود بریم مرز شلمچه و از اونجا وارد مرز عراق بشیم..از شیراز تا مرز شلمچه تقریبا 11 ساعت راه هست..و من سعی می کردم توی اتوبوس از فرصتهام استفاده کنم برای یه زیارت بامعرفت..بخاطر همین مفاتیح رو باز کردم و شروع کردم اول به خوندن فضائل و آداب زیارت امیرالمؤمنین(ع) و بعد هم خوندن آداب و فضائل زیارت امام حیسن(ع)..و بعد هم یه نوشته که داداشم بهم داد تا بخونمش که صحبتهای بزرگواری هست در مورد زیارت عتبات عالیات و داداشم اونها رو نوشته بود..من هم مقداریشو براتون توی مکان مخصوص خودش مینویسم تا اونایی که مشرف میشن به زیارت، این توصیه هارو علاوه بر توصیحه هایی که توی مفاتیح اومده انجام بدن..

اما یکی از توصیه هارو همین جا براتون میگم:

یکی از بزرگان که در حال تشرف به زیارت عتباب بود،خدمت پدرش میرود و به ایشون میگه که پدر حلالم کنید و توصیه ای به من بگویید..پدرش میگه من به یک شرط راضی میشم که بری.اون هم این هست که قول بدی بیشتر از 10روز در نجف نمونی..دلیلش را که از پدر میپرسد،پدرش میگوید:نجف و حرم امیرالمؤمنین(ع) چنان جاذبه ای دارد که اگر بیشتر از 10روز ماندی دیگر برنمیگردی و من هم در پیری طاقت دوریت را ندارم..پسر قول میدهد و بعد پدر توصیه ای به او میکند:در زیر قبه ی امام حسین(ع) جز برای ظهور امام زمان(عج) و دیگران،دعایی نکن..برای خودت دعا نکن..پسر میپرسد:چرا؟پدر میگوید:امام حسین(ع) که انقدر کریم هستند که تورو به حرمشون دعوتت کردن، مطمئن باش به تو بهترین را میدهند و خیلی بزرگتر از اونی که خودت میخواهی را بهت میدن..یادمه روزی که این کلام رو شنیدم خیلی شرمنده شدم..شرمنده مرام امام حسین(ع) که همچون منی رو دعوت کردند..اونقد شرمنده شدم که دلم میخواست بمیرم..تو فکر بودم که چطور برم زیارت..پیش خودم گفتم مثل حُر، اول میرم خدمت سقا و از ایشون میخوام ضامنم بشن..بعد پیش خودم گفتم با کدوم رو برم حرم بابا؟؟اونجا کی رو ضامن کنم؟؟خواستم به خودم بگم مادر پهلو شکسته ام،قبل اینکه حرف در دهانم بیاد،از فکر خودم شرمنده شدم..به خودم گفتم جز اسم حضرت فاطمه،چی رو از ایشون یاد گرفتی و اطاعت میکنی؟؟تو فقط اسم ایشون رو با خودت یدک میکشی..کلافه شدم..از خودم بدم میومد..خیلی زیاد..ولی یه دفعه برقی تو چشام درخشید..بدم،خیلی بدم،میدونم،ولی من از دیار ضامن آهو میام..اینجا غریبم ولی روی خاکی زندگی میکنم که آقا، ضامن آهو هستند..از ایشون اگر بخوام، حتما ضامنم میشم..شروع کردم به صحبت:

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا(ع)

آقا جون،میدونم خیلی بدم..همجوار و همسایه برادرتونم ولی شاید سال تا سال هم به زیارت ایشون نرم...آقا جون میدونم وقتی میام زیارت،بیشتر از زیارت به فکر پاساژهای مختلف و مغازه ها و خرید زعفران و لباس و سوغات هستم..ولی با همه اینا وقتی میام و جلوی صحن و سراتون قرار میگیرم،از خود بی خود میشم..اون موقع اختیار اشکها و پاهام دست خودم نیست..وقتی کبوترای حرمتون،خادمین حرمتون،جارو کشاتون رو میبینم،به حالشون حسرت میخورم..و تنها دلیلش محبتیه که تو دلمه..آقا جون:

دیدم در همه صحن و سرایت، جایی ننوشته گناهکار نیاید..

آقاجون،دارم میرم پیش بابا..روم نمیشه برم خدمتشون..میشه شما ضامنم بشید؟؟من هم قول میدم سلام شمارو به ایشون برسونم..

آروم آروم اشک میریزم..

چشمامو خیلی آروم میبندم و دیگه صدایی نمیشنوم..

 

عکس مشهد