سفارش تبلیغ
صبا ویژن
10:3 عصر
108
جان برادر..

اصحاب یکی یکی اذن گرفتند و رفتند..

اصحاب خود را پیش مرگ اهل بیت پیامبر کردند..

امام مانده است و اهل بیتش..

علی اکبر جلو می آید..

اذن میخواهد..

آخر او هم مانند علی است..

در جنگها پیش قدم..

و او شبیه ترین مردم به پیامبر(ص) هست..

در صورت و سیرت..

و همنام جان پیامبر..

و پسر جانان پیامبر(ص)..

پدر نگاهی به پسرش می اندازد..

جوان است و رشید..

چشم به زیر می اندازد و می گرید:

خدایا!گواه باش بر این قومی که جوانی به مبارزت آنها رفت

که شبیه ترین مردم در خلقت و خوی و گفتار به پیامبرت است..

هرگاه مشتاق دیدار رسول تو میشدم

نگاه به روی او میکردم..

خدایا برکات زمین را از ایشان باز دار..

سخت است پدر را وداع پسر..

علی به میدان میرود:

منم علی..پور حسین..پور علی ابن ابطالب..

سوگند به خانه خدا ما به نبی اولی تریم از شبث و شمر دون..

آنقدر به شما شمشیر میزنم تا شمشیر بپیچد و بتابد..

...امروز از پدرم حمایت میکنم.....

سپاه با رجز خوانیش یقین حاصل میکنن که او محمد،رسول الله(ص) نیست..

بر سپاه میتازد و میکشد..

تشنه است..گلویش سخت به هم چسبیده...

نزد پدر باز میگردد:

ای پدر!تشنگی مرا کشت و سنگینی آهن تاب از من ببرد..

آیا شربت آبی هست تا بر دفاع دشمن قوت یابم؟؟

پدر زبان گشود:

زبانت را جلو بیاور پسرم..

زبانش را در دهان گرفت و بمکید..

پدر از پشر تشنه تر است..

پسرم امیدوارم پیش از شام جدم به تو جامی بنوشاند

که دیگر هرگز تشنه نشوی..

بازگشت به میدان نبرد:

جنگ است که گوهر مردان را آشکار میکند..

..به خدای پروردگار عرش که از این دسته سپاه جدا نمیگردم

مگر تیغ ها در نیام برود..

و همچنان کار زار کرد..

مرة از سپاه دشمن فریاد زد:

گناه همه عرب بر گردن من اگر این جوان از من گذرد و پدرش را عزایش ننشانم..

راه بر او بگرفت و بر او نیزه زد..

دیگران با شمشیر بر او حمله کردند..

پدر جان!!خدا نگهدار..

این جد من است که سلام تو را می رساند..

و جامی پر به من نوشانید..

جان پدر پر میکشد..

خدا بکشد قومی که تو را کشتند!!

چه دلیرند بر خداوند رحمان..

پدر میگرید..اما این بار نه آرام آرام..بلند بلند می گرید..

علی الدنیا بعدک الوفا..

بعد از تو خاک بر سر دنیا...

زینب(س) سراسیمه بیرون می آید:

ای برادر و ای پسر برادرم..

خویش را بر جان برادر می اندازد..

حسین او را به خیمه باز میگرداند..

جوانان بنی هاشم!!بیایید و برادرتان را ببرید..

علی میرود و پدر میماند..

تا ساعتی بعد پدر میرود و زینب میماند..

زینب میماند و لیلا،مادر اکبر..

.

.

.

بیایید اکبرهای امامان باشیم..

جوان بود اما امام زمانش را بحق شناخت..

امام زمان ما تنهایند..سرباز میخواهند..

 

عکس شهادت علی اکبر

 

پ.ن:اصل این داستان در کتاب دمع السجوم،نوشته مرحوم شیخ عباس قمی آورده شده..آن را خوانده ام و قلم زدم..

به قلم اینجانب است اما موثق است..

 

 



برچسب‌ها: علی اکبر،شهادت علی اکبر،پسر امام حسین،کربلا..