دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
دلمــ عجیب برای زینب(س) میلــــرزد..
آخر نمیدانمـ امشب برای چه اشک می ریزد..
شاید شب رحلت پدربزرگ را به یاد می آورد..
پیامبر(ص) سخت بیمار بودند و تب دار..
قلم و دوات خواستند..
امّا....
نگذاشتند..آنها نگذاشتند..
شاید روز رحلت پیامبر(ص) را به یاد می آورد..
به مصیبت عظیمی دچارش شده بودند..
جنازه پیامبر(ص) روی زمین بود..
امّت امّا در سقیفه جمع شده بودند..
کسی نبود زیر بغل امیرالمؤمنین را بگیرد..
دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
شاید زینب بیاد می آورد که همه مصیبت ها از همان روز رحلت پیامبر(ص) شروع شد..
بعد از آن روز بود که ریسمان به دستان امیرالمؤمنین(ع) زدند..
فدک را غصب کردند..
در کوچه به مادر سیلی زدند..
درب خانه وحی را آتش زدند..
میخ درب را در پهلوی مادر فرو کردند..
محسن را سقط کردند
و زینب را بی مادر..
و پایه ظلم را بر اهل بیت(ع) بنا نهادند..
دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
شاید زینب(س) تشییع جنازه غریبانه مادر را به یاد می آورد
و چادر خاکی مادر را..
و عطر مادر که حالا بقیع را پُر کرده بود..
و نیمه شبهایی که مخفیانه به زیارت مادر می رفتند..
دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
شاید زینب(س) پدر را به یاد می آورد
و چاهی که با او درد و دل می کرد..
و سلام هایی که مردم مدینه هیچگاه پاسخ ندادند..
و سحری که او را در محراب شهید کردند..
دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
شاید زینب(س) برادرش را به یاد می آورد..
برادر غرقِ خون بود..
حتی در خانه هم لباس رزم می پوشید..
زینب(س) بالای سرش حاضر شد..
عباس(ع)..حسین(ع)..زینب(س)..
همه گریه میکردند..
امام حسن(ع) چیزی میگوید:
لا یومَ کیومَکَ یا أباعبدالله..
جنازه برادر تیر باران میشود..
عباس(ع) دست بر شمشیر می برد..
و حسین(ع) است که میگوید:نه!!
حسن(ع) وصیت کرده که در تشییع جنازه اش خونی ریخته نشود..
دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
شاید هم زینب 47 روز پیش را به یاد می آورد..
ظهر عاشورا..
کربلا..
مَشک سوراخ..
علمدار بی دست..
شِمر و گودال قتلگاه..
زینب و تَلِّ زینبیه..
دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
شاید هم سیلی هایی که خورده است را به یاد می آورد..
گریه ی کودکان..
رباب مضطر..
سرهای بالای نِی..
و سختی راه اسارت..
دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
شاید هم زینب سالهای بعد را می بیند..
فرزند برادرش را از مدینه به طوس می آورند..
و غریبانه شهیدش میکنند..
دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
شاید هم زینب(س) در لا به لای اشکهایش صدا میزند:
مهدی جان،عمّه،کجایی؟؟
دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
گاهی برای زینب(س)..
گاهی برای مهدی(عج)..
گاهی برای خودم..
و گاهی...
دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
مُحرم تمام شد..
نکند صَفَر هم تمام شود و مَحرم نشویم..
دلمـ ــ میــ ـ ـلرزد.. دلمـ ــ عجیب میــ ـ ـلرزد..
آقا جان!!نکند دست رد بر سینه هایمان بزنید؟؟
بغض نوشت: امروز که به دلیل پادرد نتوانستم راه بروم و پاهایم
را به زور روی زمین می کشیدم،آرام پیش خودم گفتم:یا زینب(س)
اشک نوشت:منتظرم..زیاد منتظرم نگذارید آقا..
برچسبها: شهادت امام رضا(ع)،شهادت امام حسن(ع)،شهادت پیامبر اکرم (ص)،28 صفر،29 صفر،انتظار..