سفارش تبلیغ
صبا ویژن
9:29 عصر
134
سلام بر..

 

سلام بر فاطمیه..

سلام بر ماتم و اندوه..

سلام بر غربت و غم..

سلام بر دستان ریسمان بسته..

سلام بر امام غریب..

سلام بر دیدگان مولا علی(ع)..

آن هنگام که آتش پشت درب خانه اش را دید..

آن هنگام که صدای فاطمه اش را از پشت درب شنید..

اما بر دستانش ریسمان بسته بودند..

او را میکشیدند و میبردند به سمت مسجد..

و او نتوانست فاطمه اش را نجات دهد..

.

سلام بر پهلوی بشکسته..

سلام بر بانوی قد خمیده..

سلام بر بانوی جفا دیده..

سلام بر محسن سقط شده..

سلام بر بانو..

آن هنگام که قد خمیده به مسجد رفتند..

و به خلیفه ملعون فرمودند:

بخدا سوگند اگر دست از علی(ع) برنداری..

به نفرین تو خواهم پرداخت..

.

سلام بر فرزندان عصمت..

آن هنگام که بر بالای بستر مادر میگریستند..

و برای شِفای مادر دعا می کردند..

سلام بر زینب(س)..

آن هنگام که مادر حسن و حسینش را به او می سپارد..

سلام بر حسن و حسین(ع)..

آن هنگام که بر روی جنازه مادر افتادند..

و دو دست مادر آن ها را در آغوش گرفت...

سلام بر زینب و ام کلثوم(ع)..

آن هنگام که غریبانه و در نیمه شب..

به تشییع جنازه مادر می پرداختند..

سلام بر علی(ع)..

آن هنگام که فاطمه اش را به خاک سپرد..

رو به سمت حرم برادرش،رسول الله فرمود و گفت:

این دختر توست که به سمت تو می آید..

از او درباره جفاهایی که امتت به ما،بعد از فراق تو کردند،سوال کن..

سلام بر صبر علی(ع)..

سلام بر غربت علی(ع)..

آن هنگام که سر در چاه فرو میبرد..

و درد و دل میکند..

.

.

و سلام بر صبر زینب(س)..

آن هنگام که بر بالین مادر بود..

آن هنگام که بر بالین پدر بود..

آن هنگام که بر بالین برادر مسموش،امام حسن(ع) بود..

آن هنگام که بر بالین فرزندان خودش و فرزندان برادرانش بود..

آن هنگام که بر بالین برادرش عباس(ع) بود..

آن هنگام که بر بلندی ایستاده بود و گودال قتلگاه را می دید..

آن هنگام که بر بالین برادرش،حسین(ع) بود..

آن هنگام که به دنبال کودکان آشفته و تشنه می دوید..

و آن هنگام که او را به اسارت بردند..

.

.

و بازهم سلام بر صبر زینب(س)..

 

پ.ن1:اللهم عجل لولیک الفرج...

پ.ن2:می آید او که انتقام پهلوی بشکسته مادر را بگیرد..

پ.ن3:دعایم کنید که سخت محتاجم..

پ.ن4:سلام من به مدینه..

 

 

عکس شهادت حضرت فاطمه(س)



برچسب‌ها: شهادت حضرت فاطمه(س)،حضرت فاطمه(س)
10:44 عصر
133
بارانی با عطر یاس..

 

 یادش بخیر..

کودک که بودم..

هرگاه دستانم در دستان مادرم بود..

دیگر از هیچ چیز واهمه ای نداشتم..

.

یادش بخیر..

کودک که بودم..

چه دل کوچک و پاکی داشتم..

نه از کسی می رنجیدم..

و نه کسی را می رنجاندم..

.

یادش بخیر..

مادرم به من یاد داده بود..

هرگاه زمین می خورم..

بگویم:یا علی(ع)..

آخر علی(ع) زمین خوردن را خوب یادش است..

دستانش را بسته بودند..

و در میان دیدگانش..

فاطمه(س)،پشت در،به زمین خورد..

.

یادش بخیر..

باران که می آمد..

دستان مادرم را رها می کردم..

و بدون چتر..

میدویدم..

زیر باران..

.

هنوز هم چتر را دوست ندارم..

آخر رحمت خدا را از آدم دور می کند..

.

آخر میدانی؟؟

وقتی میدوی زیر باران..

آن هم بدون چتر..

احساست هم خیس می شود..

آخر میدانی؟؟

وقتی زیر باران اشک بریزی..

اشک هایت با قطره های باران..

همراه می شوند..

و کسی نمیفهمد که اشک می ریزی..

آخر میدانی؟؟

باران که می بارد..

حضور خدا را بیشتر حس میکنی..

محبتش را..

رحمتش را..

نعمتش را..

آخر میدانی؟؟

باران که می بارد..

درهای رحمت الهی باز است..

وقتی دستانت را زیر باران بالا میبری..

امید داری که درهای اجابت هم باز شوند..

.

میدانی؟؟

باران که میبارد..

چند لحظه را بی اختیار به یاد می آوری..

آتش پشت در را..

که بارانی نیامد..

تا خاموشش کند..

.

و صحرای کربلا را..

که بارانی نیامد..

تا تشنگان را سیراب کند..

.

و شیعیان آخر الزمان را..

که باران میبارد بر سرشان..

اما..

تا صبح ظهور باید منتظر بمانند..

تا باران اشک شوق دیدار امام..

از دیدگانشان ببارد..

.

.

حالا..

من در زیر باران..

دستانم را بالا بردم..

و آنها را سپردم به مادر پهلو شکسته مان..

میدانم که..

از خانومیشان به دور است..

که دستانم را در زیر این باران..

رها کنند..

و من هم مانند کودکیم..

دلم قرص میشود..

که دستانم در دستان مادرم است..

اما..

اضطرابی در دلم است..

که نکند..

آنقدر بد باشم..

که رهایم کنند و بگویند..

جای دستان تو در دستان من نیست..

.

دلم میلرزد..

نکند این فاطمیه هم بگذرد..

و من..

هنوز نرسیده باشم..

. و حالا..

قطره های باران..

پُر شده اند از عطر یاس..

پ.ن1:امروز شیراز باران خوبی آمد..شکراً لله.. 

 

عکس بارش باران روی گل ها 

 

 

عکس بارش باران روی گل ها


11:15 عصر
132
مکالمه ای تاثیر گذار..

روز شهادت حضرت فاطمه(س) بود..

اومده بودن خونمون عید دیدنی...

بابا: "چون امروز،روز شهادته،شیرینی و آجیل نیاوردیم.."

او: "خیلی هم خوب کردید..خدا ازتون قبول کنه..همیشه که نباید کاری رو انجام بدیم تا خدا قبول کنه..خیلی وقتا باید کاری رو انجام ندیم" 

کاش یادمون بمونه خیلی وقتا،خیلی کارهارو برای قرب و نزدیکی به خدا نباید انجام داد..

پ.ن1:یک مکالمه کوتاه و واقعی،اما تاثیر گذار برای خودم..

پ.ن2: ما هم نباید انجام میدادیم..دادیم..ولی حالا که انجام نمیدیم..آیا قبول می افتد؟؟؟

پ.ن3:عکس...عکس گنجشکه...گنجشک... 

 


12:51 عصر
131
بهاری با عطر یاس

 

یادم نیست اولین باری که باران بارید کی بود..

یادم نیست اولین باری که گل یاسی را بوییدم،کی بود..

اصلا یادم نمی آید کی برای اولین بار نور خورشید را دیدم..

فقط میدانم آنقدر لطفش عظیم بود

که بعد از اولین بارش باران،

بارها و بارها بر من بارید...

و من بارها و بارها توانستم گل یاس را بو کنم..

و چه عطری داشت..

عطرش هم مانند نامش بود..

.

.

یادم نیست اولین بار کی دلیل گذاشتن نام "فاطمه" را پرسیدم...

ولی خوب یادم می آید که هربار از مادرم می پرسیدم:

یعنی من دختر خوبی هستم؟؟

از بدی ها به دورم که این نام را برایم گذاشتید؟؟؟

و هربار مادرم با نوازشی پاسخم را میدادند..

دخترم..تو پاکی..همانند اسمت..

.

.

و حالا حسرت پاکی آن روزها را می خورم..

حالا آنقدر از اسمم دور شده ام..

که دیگر گاهی اوقات خودم را هم نمیشناسم...

.

.

یادت می آید؟؟؟

گفته بودی عاشق چادر خاکی هستی؟؟

من هم عاشق چادر خاکیم..

آخر چادرت که خاکی شود..

بی اختیار یاد مادر میفتی..

میدانی که...

چادر مادر..

پشت در سوخته خاکی شد..

میدانی که...

به دستان پدر ریسمان بسته بودند..

میدانی که..

دخترش هم ایستاده بود...

میدانی که..

همه مصیبت ها از اول ربیع شروع شد..

میدانی مادر آنجا چه گفت که..

فرزندش را صدا میزد...

فرزندی که ما هم سالهاست منتظرشیم..

.

.

اصلا میخواهم بگویم

آقا بیا..

نه بخاطر دل خاکی من..

که بخاطر چادر خاکی مادرتان...

بیایید و خاکها را از چادر مادرتان پاک کنید.. 

آقا بیا.. 

نه بخاطر قلب آلوده من...

که بخاطر قلب پاک و رنجدیده مادرتان..

.

حال دلم اصلاً خوب نیست،خانوم جان..

و حال خودم هم..

کمی آرامش میخواهم..

فقط همین..

.

.

و اینک بهارمان بوی عطر یاس میگیرد...

بوی عطر یاس کبود..

.

پ.ن1:آیت الله وحید خراسانی میفرمایند:

من تمام حوائج یک ساله ام را در ایام فاطمیه میخواهم..

پ.ن2:یادت می آید؟؟؟عاشق چادر خاکی بودی..

پ.ن3:اللّهم عجل لولیک الفرج...

پ.ن4:مداحی سلام من به مدینه را برای شما گذاشتم که خیلی دوست داری...

پ.ن4:سال جدیدتان فاطمی باد...

که امسال،سال "حضرت فاطمه(س)" هست...

 با فاطمیه آغاز میگردد..

و با فاطمیه پایان میابد..

اسمش هرچه میخواهد، باشد...

امسال،سال "حضرت فاطمه(س)" است..

برویم به دنبال درک زندگی حضرت فاطمه(س)..

 

 

عکس شهادت حضرت فاطمه


6:39 عصر
130
لحظه دیدار

 

ماه ها بود که دور بودم..

توفیق دیدار نصیبم نمیشد..

منتظر بودم..

منتظر دیدار..

این بار امّا،بی صبرانه..

دست خودم نبود..

کنترل دلم را نداشتم..

اتوبوس در برف گیر کرد..

و من هر لحظه بی تاب تر می شدم..

دیگر نزدیک بودم..

خیلی نزدیک..

اما قدرت رفتن را نداشتم..

ثانیه ها چقدر دیر می گذشتند...

و من همچنان بی تاب..

با تمام سختی بالاخره ثانیه ها گذشتند..

و من رسیدم..

خیلی زود بار و بُنه ام را گذاشتم

غسل زیارتی کردم

و راه افتادم..

.

.

تا لحظه دیدار چیز زیادی نمانده بود..

من امّا هرچه نزدیکتر میشدم،

بی تاب تر از قبل میشدم..

لحظه دیدارمان رسید..

مقابل باب الجواد..

و من..

غرق شوق..

غرق خواستن..

غرق زیبایی..

غرق آقایی..

.

.

آمده بودم..

با دستانی خالی..

و با دلی پر از اُمید..

و با قلبی عاشق..

و پر از محبت..

و آسمان هم از شوق دیدار..

زمین را سپید پوش می کرد..

حالا دیگر چادر من هم سپید شده بود..

به سپیدی گنبد طلایش..

و به سپیدی موهای رهگذران..

قلبم امّا..

شاید سپید نبود..

اما پُر از او بود..

آقا جان!!

قلب عاشقم را میبینید؟؟

چشمان منتظرم را چطور؟؟

لرزش های گاه و بی گاه دلم را؟؟

و دستان خالی ام را؟؟

آقا جان!!

هراس های دلم را بردار..

و بجایش ذره ای یقین بکار..


پ.ن1:به قول حاج آقای عابدینی:

و خداوند به فکر دلهای عاشق است..

پ.ن2:شکر خدا که آخر سال هم زیارت آقا نصیبم شد..

پ.ن3:یکی از بهترین سفرهای عمرم بود..

جای همگیتان خالی..

 

عکس حرم امام رضا

 

 


9:48 عصر
129
اطعام علمی(شرح زیارت عاشورا4)

 

 

سلام و عرض ادب خدمت همه همراهان بزرگوار..بحث ما درمورد زیارت عاشورا بود...متاسفانه سواد ناچیز بنده اجازه ادامه در بحث زیارت عاشورا را نمیدهد،بنابر این،این پست آخرین پست سلسله شرح های زیارت عاشورا میباشد..برای خواندن مطالب مربوط به زیارت عاشورا میتوانید از لینکهای زیر استفاده کنید:

چهله زیارت عاشورا

شرح زیارت عاشورا(1)

شرح زیارت عاشورا(2)

شرح زیارت عاشورا(3)

و امّا بحث ما در مورد واژه امیر المؤمنین و سید الوصیین بود که به واژه اطعام علمی رسیدیم و قول دادم برایتان از این واژه بگویم..

در صحبت روزمره،وقتی میگوییم فلانی را اطعام کرد، به این معناست که او را سیر کرد..پس وقتی میگوییم امام باید اطعام علمی کند،یعنی مسلمانان را سیر کند..یعنی هر سوالی که از او میپرسند،بتواند پاسخ دهد..ما میگوییم اسلام برای تمامی عصر هاست..پس امام باید بتواند به تمامی سوالات جدید هم پاسخ دهد..

و اما بپردازیم به ابعاد علم امام..پیامبر اکرم(ص) سواد نداشتند..یک دفعه تمام علوم بر قلب مبارک ایشان نازل شد..علم امام هم باید همانگونه باشد..از جانب خداوند.. و نه بواسطه مدرسه و دانشگاه رفتن..حضرت علی(ع) را همه میدانند تربیت کرده پیامبر اکرم(ص) میباشند..پس قطعاً علمشان هم به کسی جز ایشون نمیتواند انتقال پیدا کرده باشد. خلیفه ای که علمش به علم شهروندانش نمیرسد،واقعاً میتواند برحق باشد؟؟تمام خلفا خودشان هم اقرار کردند به علم امام..

بعضی آمدند امیر را به اطعام علمی معنی کردند..سوال میپرسم:مگر عثمان نگفت:علم زنان پشت پرده بیشتر از خلیفه هست(زمانیکه زنی از او سولای میپرسد که جوابش را نمیداند،این جمله را میگوید)؟؟پس چگونه خود را امیرالمؤمنین نامیده؟؟در رساله ذهبیه که نامه امام رضا(ع) در پاسخ سوال هارون الرشید آورده شده است آمده که امام رضا(ع) در نامه شان نوشته اند: امیر المومنین باید بداند.این چه امیر المومنینی است که نمیداند،خدا عالم است..

در کتاب اصول کافی،ج1،ص 391 آمده:هشام بن حکم میگوید: در منی از امام صادق(ع) پانصد مطلب از علم کلام پرسیدم و گفتم آنها(متکلمین عامه) چنین و چنان میگویند..امام میفرمودند:تو چنین و چنان بگو..هشام از حاضر جوابی و تسلط آن حضرت بر علم کلام تعجب میکند.میگوید: من گفتم:من میدانم که مسائل حلال و حرام در دست شماست و شما از همه مردم نسبت به آن داناتر هستید،ولی اینها علم کلان هست!!به من فرمود: وای بر تو ای هشام.خدای تبارک و تعالی برای خلقش حجتی مقرر نمیدارد که همه احتیاجات مردم نزد او نباشد..

امام فرمودند احتیاجات..یکی از این احتیاجات،پاسخ به سوالات میباشد..

در کتاب اصول کافی،کتاب الحجة آمده : زمانیکه خداوند پیامبر اکرم(ص) را قبض روح فرمود،حضرت فاطمه(س)از وفات آن حضرت چنان اندوهگین شدند که فقط خداوند تعالی مقدارش را میداند..بسبب تسکین ایشان،خداوند برایشان فرشته ای فرستاد که ایشان را دلداری دهد و با ایشان سخن بگوید..حضرت فاطمه (س) به حضرت علی(ع) گزارش میدهند و ایشان از حضرت فاطمه(س) میخواهند که هرگاه فرشته آمد،خبرشان کنند و از آن به بعد هرگاه فرشته می آمد،ایشان به حضرت علی(ع) میگفتند و حضرت علی(ع) تمام گفت و گوی بین آنها را مینوشتند و کتاب مصحف فاطمه(س) پدید می آید که در احادیث آمده قطر آن سه برابر قرآن است و حتی یک حرف از قرآن در آن نیامده است، اما تفصیل قرآن است و در آن چیزی است که مردم به آن احتیاج دارند و پس از ایشان،دست به دست ائمه(ع) گشته است تا الآن که در دستان مبارک حضرت بقیة الله الاعظم(عج) می باشد..

حضرت فاطمه(س) درست است که امام نبودند،اما از لحاظ علم،چیزی از امامان ما کم نداشتند...

و اما یک نکته که گفتنش ضروری است:درست که علم امام از جانب پروردگار است..اما باید توجه کرد: که علم امام و علم خداوند قابل مقایسه نیست..چرا که علم امام در هر شب جمعه  فزونی میابد اما علم پروردگار علمی نیست که فزونی یابد..اصلاً علم خدا از جنس علم انسانها نیست..

پ.ن1:اینها نوشته های خودم هست از برداشت از کتاب ا و سخنرانی های مختلف..اما سندها کاملاً معتبر هست..

پ.ن2:امام صادق(ع) فرمودند: علم بیست و هفت حرف است..تمام آنچه پیامبران آورده اند،دو حرف است..چون قائم ما قیام نماید،بیست و پنج حرف دیگر را می آورد و به ضمیمه ی آن دو حرف دیگر،در میان مردم منتشر می سازد..مکیال المکارم، ج1، ص 235 و بحار الانوار، ج 52، ص 331

عکس امیر المومنین

 

 


8:33 عصر
128
و آسمانها هم پیر میشوند..

 

 

از آن زمان که نیامده بودین،انتظارتان را میکشیدند..

انسانهای عادی..پیامبران..امامان..همه انتظارتان را میکشیدند...

کوه و دریا و آسمان و درختان هم انتظارتان را میکشیدند...

انتظار..مهدی(عج)..یوسف فاطمه(س)..

جدتان مژده آمدنتان را داد...

امت زمان غیبت را برادر خواند..

خیلی سخت است دوری از پدر..

انتظار..یوسف فاطمه(س)..امت آخر الزمان..

درب خانه مادرتان را سوزاندند..

پدرتان را به ریسمان کشیدند..

میخ در به پهلوی مادر فرو رفت..

مادر هم پشت در انتظارتان را میکشید..

انتظار..یوسف فاطمه(س)..مادر پهلو شکسته..

پدرتان بس غریب بودند..

خلافت را از ایشان گرفتند..

پدر باید سکوت میکرد..

او شمشیرش را برای پسرش به ارث میگذارد..

انتظار..یوسف فاطمه(س)..ذوالفقار علی(ع)..

جدتان غریب و تنها بود..

تنها 72 نفر او را یاری کردند..

او را شهید کردند..

عمه تان را اسیر کردند..

این طالب بدم المقتول بکربلا

انتظار..یوسف فاطمه(س)..شهادت..اسیری..

صادق آل محمد(ع) محافل درس تشکیل میدهد..

شاگردهای زیادی تربیت میکند..

مکتب شیعه را احیا میکند..

اما او هم میگویند:

"لَو اَدرَکتَهُ،لَخَدَمتَهُ..

اگر زمان ظهورش را درک کنم،تمام عمرم را به او خدمت خواهم کرد.."

انتظار..یوسف فاطمه(س)..توفیق خدمت به او..

پدر به یاران مژده تولد فرزند را میدهد..

نوزادی که همه سالها انتظارش را میکشیدند..

او دیده به جهان میگشاید..

جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ البَاطِلُ أنَّ الباطِلَ کانَ زَهوقاً

مهدی(عج) پنج ساله میشود..

داغدار پدر میشود...

بر پدر نماز میخواند..

غیبت صغری شروع میشود...

امام توسط نائبان خاصش با مردم در ارتباط هستند..

نائب چهارم در میگذرد..

غیبت کبری شروع میشود..

پدر، خودش به دیدار فرزندانش می آید..

سختی ها و شدائد به امت روی می آورد..

پدر اما میفرماید:ما شما را فراموش نمیکنیم و از احوال شما غافل نمیمانیم...

امام،امتش را دعا میکند..

امت پیر میشوند..

آسمان هم پیر می شود..

کویر بی آب تر از گذشته میگردد..

جنگل ها به کویر تبدیل می گردند..

مهدی(عج) نیامده است هنوز...

آنقدر نیامدید مهدی جان..تا پیر شدند آسمانها...

عکس انتظار 

 

 

 


8:48 عصر
127
نگاه زیبا

هوا  تاریک روشن هست..

غروبی زیبا از راه رسیده..

آسمان رنگ تاریکی را بخود گرفته..

از پنجره به خیابان نگاه میکنم..

درختان دو طرف خیابان،خالی از هر نوع برگ هستند

و حالا در رنگ غروب آفتاب،زیبایی دو چندانی گرفته اند..

پرنده ها به آشیانه هایشان می روند..

خیابان خلوت و آرام در صدای زیبای پرندگان تاریک میشود..

صدای معلم زبانم مرا بخود می آورد..

باز نگاهش میکنم..

جوان است و زیبا..

بارها گفته بود که بعد از کلاس ما،همین سطح را به پسران درس میدهد...

رنگ لاک ناخونش را با رنگ آرایشش و رنگ بلوز زیر پالتویش که آستینش پیداست،سِت شده است..

پالتوی تنگ و کوتاهش...

و شلوار تنگ و چسبانش..

و موهای قهواه ایش..

ساعت بعد 25پسر جوان جای من به او خیره میشوند و بر اندازش میکنند..

درسش تمام شده و من غرق در افکار بودم..

حالا باید جمله میساختم...

بی درنگ دستم را بردم بالا:

No matter which clothes you wear,you are beautiful in my eyes..

[مهم نیست چه لباسی میپوشی..در چشمان من تو زیبایی..]

دقیقه ای سکوت کرد و مرا با محبت نگاهم کرد..

شاید در این فکر بوده که این جمله چطور از زبان کوچکترین عضو کلاسش در آمده است..

بعد از سکوتش محبتش را با زبان نشان داد..

برعکس همیشه با زبان مادریش..

و من با محبت نگاهش کردم..

در دل گفتم:چقدر با حجاب زیباتری،بانو...

چه زیباست که زیبایی تو را در پس چادرت ببینند..با اخلاق مهربان و موقرت..

پ.ن1:داستان بالا کاملاً واقعی هست..

پ.ن2:با جمله ی "الهیییییییییی،عزیزم" محبتش را به من نشان داد که بنابه ظرایف ادبی در متن آورده نشده..

 

عکس غروب آفتاب



برچسب‌ها: حجاب،نگاه،نگاه زیبا
10:47 عصر
126
اندر حکایت کنکور ارشد من...

 

 

سلام..دوشنبه متوجه شدم که امروز کنکور ارشد دارم..با اینکه به دلیل عروسی شب قبل و دل دردی که بعدش گرفته بودم،دیر از خواب بیدار شدم،ولی دقیقه نود رسیدم به کنکور..دست و پا شکسته سوال هایی رو که یادم بود چطوری حل میشن رو جواب دادم.. و خوب چون امسال به صورت آزمایشی میدادم و قبول میشدم هم نمیتونستم برم،نخونده بودم و خلاصه اصلا یه وعضی بودا!! مخصوصا دختر سمت راست،ردیف جلوییم که یه کفش طاق طاقی،از اون پاشنه 10 سانتی ها هم پوشیده بود..برای من قابل هضم نبود که دختری لیسانسه،خودش متوجه نباشه که سر جلسه امتحان از این کفش ها نباید بپوشن که صداش تمرکز بقیه رو خراب کنه..مخصوصا که محل کنکورمون هم طبقه پنجم بود و اون خانوم هم مث من 5طبقه پله رو اومده بود بالا...خدا رو شکر بیسکوییت ها رو که دادن،نصف کلاس پاسخنامه هاشونو دادن..(نه اینکه فک کنید 23هزار تومن دادن برای یه بیسکوییت 200تومنی ها!!دیییییییییی) از جمله اون خانوم طاق طاقیه هم رفت..خلاصه تا ساعت 11 نشستم و تو این سه ساعت به زور چشمامو وا نگه داشتم و یکم تونستم جواب بدم..پاشدم و پاسخنامه ام رو دادم..

میدونید تو فکر این بودم که کنکور خدا هم دخیخاً همینجوریه..بعضیا قبل اینکه وقتشون تموم بشه،خودشونو خلاص میکنن..اینا اونور قضیشون معلومه..بدون حساب میفرستنشون جهت عذاب..اینا بدون حساب رد میشن..بعضیا تا آخر وقت میشینن،ولی بدون اینکه برای امتحانشون تلاشی انجام داده باشن..به حساب اینا رسیدگی میشه...چند تا درست و چند تا غلط دارن..و بعدش با عدالت در موردشون تصمیم گیری میشه..بعضیا هم هستن خیلی درس میخونن ولی موقع امتحان پس دادن،امتحان رو خراب میکنن..تو طول تاریخ کم نبودند امثال طلحه و زبیر که اول شاگردان خوبی بودن و خوب تلاش کرده بودن،ولی بعدش امتحانشونو خراب کردن..بعضیا هم خوب درس میخونن، هم به خدا توکل میکنن،هم راضی میشن به رضای او،هم همه تلاششونو میکنن..اینا هم بعد کنکورشون تازه اول راحتی و خوش به حالیشونه..کاش ماهم تو این دسته باشیم...دسته ی تلاش کنندگان و در عین حال رضاً برضاک گویان...

 

 

 


12:18 عصر
125
پا به پای کودک..

 

کودک پای به این دنیا میگذارد..پدر و مادر می خواهند برایش نام انتخاب کنند..فاطمه و زینب و حسن و حسین، دِمُده شده..میخواهند نام امروزی انتخاب کنند..نامش را به گونه ای انتخاب می کنند که دیگران با شنیدنش متوجه نمی شوند دختر است یا پسر..و والدین اولین حقی که فرزندان بر ایشان دارند را اَدا نمی کنند..

کودک آرام آرام قد میکشد..والدینش را می شناسد..از نظر کودکان،پدر و مادرش بهترین انسانهای روی زمین هستند..

پدر به خانه می آید..فوتبال تماشا میکند...بازیکنِ تیم محبوبش نمی تواند توپ را گُل کند..پدر به بازیکن ناسزا میگوید..کودک می شنود،ضبط می کند و در ذهنش آن را به عنوان رفتاری نیکو می سپارد..

کودک با بچه های محله به فوتبال بازی می رود..هم تیمی اش نمیتواند توپ را گُل کند...کودک ناسزاهای پدر را به زبان می آورد..دعوایشان میشود..همدیگر را میزنند..کودک به خانه می آید..والدین او را دعوا می کنند..کودک اشتباه کارش را نمی فهمد..آخر او همانند پدر عمل کرده...

تعطیلات آخر هفته می آید..این خانواده تصمیم می گیرند به خانه پدربزرگ بروند..خیابان شلوغ است و پُر ترافیک..پدر به راننده ماشین جلویی که آرام حرکت میکند ناسزا می گوید..کودک میشنود،ضبط میکند و در ذهنش آن را به عنوان رفتاری نیکو می سپارد..

شنبه می رسد و کودک به مهد باید برود..با بچه ها به ماشین بازی می پردازد..دوستش ماشینش را آرام حرکت می دهد..کودک ناسزاهای دیروز پدر را به زبان می آورد..مربی مهد می شنود..او را دعوا میکند..و کودک باز هم اشتباه کارش را نمیفهمد..او همانند پدر عمل کرده بود..

به خانه می رود..مادر ماهواره روشن کرده است و فیلم نگاه میکند..کودک میبیند..خانم های فیلم هیچ محدوده ای را رعایت نمیکند..کودک میبیند،ضبط میکند، و چون مادر، آن فیلم را دیده،آن را به عنوان یک کار خوب در ذهنش می سپارد..

والدین دومین حق کودک را هم اَدا نمیکنند..

کودک بزرگ و بزرگ می شود..سن نوجونی اش می رسد..با دختر همسایه بی هیچ ملاحظه ای صحبت میکند..والدین او را دعوا می کنند..کودک دلیل اشتباهاتش را نمی فهمد..او دیگر حالا بزرگ شده است..از والدین روی برمیگرداند..

کودک بزرگ و بزرگ و بزرگ تر میشود..رفتار های کودکی اش حالا جزئی از شخصیت او شده است..اشتباهاتش زیاد میشوند..والدین بجای صحبت با او فقط مخالفت میکنند..کودک از والدین روز به روز دورتر میشود..اما دیگران او را به راحتی می پذیرند..و حالاست که پدر به مادر میگوید تقصیر تو بوده و مادر به پدر میگوید تقصیر تو بود..فرزند دیگر به حق سوم نمیرسد چه برسد به اَدایش..

اما وقتی پدر و مادر حقوق فرزندشان را به او ندادند،چطور میتوانند انتظار داشته باشند فرزندشان برایشان افتخار آفرین باشد؟؟

پ.ن1:پیامبر اکرم(صلی الله علیه و آله) فرمودند:فرزند بر والدینش سه حق دارد:اول اینکه برای او نام نیکو انتخاب کنند..دوم اینکه او را تربیت قرآنی کنند..سوم اینکه برایش زمینه ازدواج را فراهم کنند..

پ.ن2:وقتی امروزه اولین حق فرزندان اَدا نمیشود،نباید انتظار به اَدای حق دوم و سوم داشت..

پ.ن3:یوسف فاطمه(س)!!آقا جان..در این بهبوهه زمین،در این گیر و دار دنیا،دستمان را بگیرید..رهایمان نکنید..

پ.ن4:شب جعه است..جهت تعجیل در فرج آقا امام زمان(عج) و برآورده شدن حاجات همه ما،صلوات بر محمد و آل محمد(ع) عنایت فرمایید..

اللّهم صلی علی محمّدٍ و آل محمّدٍ و عجّل فرجهم..

 

عکس کودک

 


« مطالب جدیدتر ........ مطالب قدیمی‌تر »